اشتباهی گرفتی
در آغوش این و آن بوده ای حالا مرا میخواهی؟
بگذریم از این ویرانه ، تو با خودت هم نمیمانی
آمده ای که احساس مرا به بازی بگیری ، یا به قول خودت برایم بمیری
اسیرت نمیشوم تا عذابم دهی ، اگر میگویی تنها مال منی
پس چرا آغوشت بر روی همه باز است چرا چهره ات برای همه ناز است
من سرگرمی تو نیستم ، دلی دارم که تنهاست ، تو هم نباشی همیشه با خداست
فکر نکن در دام تو می افتم ، اگر اینگونه بود تا به امروز میسوختم
میسوختم و فردا خاکستری از قلبم میماند که حتی کسی به سویش هم نمی آمد
خودم را برای تو نمیدانم ، تویی که برای همه هستی
لبانت هزار طعم میدهد، آغوشت بوی عطر همه را میدهد ! مرا برای چه میخواهی؟
منی که از عشق فراری ام ، تویی که عشق را با هوس اشتباه گرفته ای
تو نمیخواهی تنها با عشق باشی ، تو میخواهی در حال عشق باشی…
در مرام ما نیست این بازی ها ، تو آمده ای راهی را که راه من از آن جداست
مرام و معرفتت برای آنهایی که همیشه در بسترشان هستی
وفایت برای آنهایی که نمیگویند بی وفایی
چون دائما در حال بوسه دادن و گرفتن از آنهایی
من و دلم هم عالمی دارند در همین دنیای تو
نه بی وفا هستیم و نه می افتیم به دست و پای امثال تو
در آغوش این و آن بوده ای و مرا برای چه میخواهی
یک بار هم نگفتی تو تنها برای دلم میمانی
ما نشدیم مثل دیگران ، دنیا همین است ، دلم هم شاهد این حیله گران
نظرات شما عزیزان: